جدول جو
جدول جو

معنی زبونی کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

زبونی کشیدن
(چَ اُ دَ)
زبون شدن. (آنندراج). تحمل خواری. خفت کشیدن. تن به زبونی دادن:
بدین خوبی چنین درمانده چونی
چرا چندین کشی آخر زبونی.
جامی.
رجوع به زبون، زبونی، زبون شدن و زبونی کردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زبانه کشیدن
تصویر زبانه کشیدن
شعله کشیدن آتش، زبانه زدن
فرهنگ فارسی عمید
(گَ تَ)
زبانه کشیدن آتش، احتدام. اشتعال. تلسﱡن. مشتعل بودن. ملتهب شدن. رجوع به زبانه زدن. زبانه کش و زبانه کشان شود
لغت نامه دهخدا
(چِ کَ/ کِ دَ)
تن بخواری دادن. خفت کشیدن. تحمل بدی وپستی کردن. خواری کشیدن. زیردستی کردن:
بهر بد که آید زبونی کنم
به رویین دژت رهنمونی کنم.
فردوسی.
چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی.
سعدی.
- زبونی کردن (کسی را، به دست کسی) ، تحمل خواری از وی کردن:
نه جستی گرگ بر میشی فزونی
نه کردی میش، گرگی را زبونی.
(ویس و رامین).
چون برترین مقام ملک دون قدر ماست
چندین به دست دیو زبونی چرا کنیم.
سعدی.
رجوع به زبون و زبونی شود
لغت نامه دهخدا
خواری کشیدن. (آنندراج). رجوع به زبون، زبون شدن، زبون گشتن، زبونی کشیدن، و زبونی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زبانه کشیدن
تصویر زبانه کشیدن
زبانه زدن: (آتش جنگ زبانه کشید)
فرهنگ لغت هوشیار